حکایت خواندنی از نصیحت مرد دانا به گرگ
روزی بود و روزگاری بود. یک مرد پارسا و نیک سیرت بود که بعد از رسیدن به کارهای روزانه تمام اوقات خود را صرف موعظه و نصیحت می کرد و همیشه با خود می گفت: چون من طمعی از کسی ندارم پند من در همه کس اثر می کند. غالباً هم درست بود؛ زیرا اگر در نصیحت هیچ گونه غرضی و طمعی نباشد و شنونده هم قابل هدایت باشد اثربخش می شود.
پارسای عابد که همیشه کارش نصیحت بود روزی از صحرایی می گذشت و یک گرگ گرسنه را دید که دارد تند می رود. عابد از چشم های شَرَربار گرگ و از تند رفتنش حس کرد که گویا به قصد آزار و اذیت بی گناهی می رود.
این بود که عابد در اثر مهربانی و نیک خواهی ذاتی خود گرگ را صدا زد و گفت: ای گرگ، می خواهم به تو یادآوری کنم که خداوند همیشه کارهای ما را می بیند و می داند و می خواهم به تو نصیحت کنم که مواظب رفتار و کردار خود باشی و هرگز به اشخاص ناتوان و ضعیف اذیت و آزار نرسانی و دنبال گوسفندان بی گناه نیفتی و بدانی که مردم آزاری عاقبت خوشی ندارد و ظالم سرانجام به بلاهای سخت گرفتار می شود. من این را از قول خودم نمی گویم.
بلکه همه پیغمبرها گفته اند و مردم دنیا تجربه کرده اند. امیدوارم اگر تاکنون هم به کسی بدی کرده ای توبه کنی و بعدازاین به هیچ کس آزار نرسانی. البته می دانی که من در گفتن این حرف ها هیچ غرضی و طمعی از کسی…
تکفارس آی آر
گرگ که برای رفتن عجله داشت سخن عابد را قطع کرد و جواب داد: آقای عابد خواهش می کنم فرمایش های خودتان را مختصر کنید. چراکه من خیلی عجله دارم و کار خیلی خیلی واجبی دارم که نمی توانم زیاد معطل شوم. والا همیشه برای شنیدن نصیحت شما حاضرم… و گرگ شروع کرد به دور شدن.
عابد گفت: هنوز حرف من تمام نشده، مگر چه کاری داری که این قدر واجب است؟
گرگ گفت: در این نزدیکی یک گله گوسفند دارد می چرد و می ترسم اگر دیر برسم گله را ببرند و فرصت گوسفند گرفتن از دستم برود. ولی برای نصیحت بازهم وقت پیدا می کنم و خدمت می رسم. این را گفت و پا به دویدن گذاشت.
عابد قدری ایستاد و با خود گفت: مرا ببین که می خواستم با نصیحت، این ناپاک را از مردم آزاری توبه بدهم و یادم رفته بود که گرگ را با ضرب چوب و کارد باید توبه داد زیرا: توبه گرگ، مرگ است.
www.takfars.ir