سرود و دکلمه های جدید برای دهه فجر
در تنگناى شب شلیک بودیم و آرزومند کلماتى فاتحانه. تقویمها، بیهودگى را ورق مىزدند و معصومانهترین واژهها، زیر یوغ ستم بودند. ناگهان، کسى فصلهاى پرتپش پیروزى را براى ما سوغات آورد و نقشه سیاه شب را با دستان عزتمند خود ریزریز کرد. خرقهاى پرشکوفه بر اندام جغرافیاى میهن پوشاند تا هزارههاى دیگر این خاک، از فخر فجر به خود ببالند.
او هنگامى آمد که چشمان فرتوت سیهزادگان را مه گرفته بود و به یکباره، همه آنها شفافیت خورشید را باور کردند؛ که: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ».
مردى آمد و با فجرنامه آزادى، حلاوتى اشراقى در کام وطن ریخت و ما را به این اطمینان رساند که تا آیههاى پیروز خدا هست، میهن، مانند هر صبح، دست نخورده باقى خواهد ماند.
نژاد هر تکبیر، به خون و آگاهى مىرسد. وطن نیز با تکبیرهاى خونرنگ مردان، به حیاتى دوباره رسید. ما، از دلِ تکتکِ قصیدههاى قیام کرده، صداى خون را مىشنویم.
تکفارس آی آر
در رگهاى انقلاب ما، شعر ایستادگى جارى است. میان این نغمههاى بهشت زهرایى، شهیدان را مىشنویم که زندهترین فریادهاى روزگارانند.
از نقطه شروع مقدس خونها پیدا بود که قاعده ما بر پیروز شدن است.
شب رفت و سرود فجر، آهنگین است
از خون شهید، فجر ما رنگین است…
روزگار وحشىگرى طاغوت، تاراج اندیشههاى بهارى را آه مىکشیدیم.
www.takfars.ir
اختناق، هر لحظه اتفاقى سرخ بود.
فجر است و سپیده، حلقه بر در زده است
روز آمده، تاج لاله بر سر زده است
با آمدن امام، در کشور ما
خورشید حقیقت از افق سر زده است
خیابانها راه افتاده بودند تا رود شوند و به دریاى آزادى بپیوندند.
آسمان بر شانههاى شهر آمده بود تا حس آسمانى بودن، در پرندهها فراگیر شود. پرندهها، عطر پرواز را بر دیوارهاى نقش بسته به خون مىنوشتند. انسان، از سایههایش فاصله مىگرفت تا آرمان شهر را بیافریند؛ در روزهایى که بهار به سرنوشت زمستانى زمین فکر مىکرد.
مردى که شبمان را به روز رساند
آن روز، تمام دنیا به فرودگاه مهرآباد ختم مىشد. انگار دنیا مىخواست دوباره متولد شود! قدم که بر پلههاى آمدن گذاشتى، پرواز بر شانههاى ما نشست و عطر لبخندهاى ما، درختان را از پشت دیوارهاى برفى صدا زد.
درختان، سر از پشت زمستان برآوردند و شکوفهها، به بهار لبخند زدند تا زمستان، بودن خویش را فراموش کند. با هر قطره خونى، شکوفه سیبى به زندگى لبخند زد و بهار، به باغچهها رسید.
تک فارس
کسى آمد تا جهان را تقسیم کند. کسى آمد، تا آینهها را تقسیم کند و شب را به روز برساند و چراغهاى امید را در دل همه شبهاى تنهایى روشن کند. کسى آمد که چشمهایش روشنى دلهایمان بود.
میخکها بر سر راهت نهادهاند و خیابانها، حریر گلهاى سرخ و سفید را فرش راهت ساختهاند؛ مگرنه اینکه قدمهاى فرشته باید بر صحن و سراى آینهها نهاده شود؟! بهار باغ خزانزده، شایسته این تجلیل است.
امام! تو آمدى؛ با قامتى بلند و ردایى بر دوش، تا جهالت عصر ظالمان رفاهزده را ریشهکن کنى، تا دخترکان زنده به گور شده اندیشههاى پاک را از ظلم حکومت پدران مستبدشان برهانى.
آمدنت، باران را به شوق واداشت و بىکران دریا را در کویر و بیابانها، گستراند.
آمدنت، ظلمت را شکافت و فجر را از میان افقهاى سرخ و خونین، بیرون کشید.
تو، خورشید ظلمتشکن فجر همیشه سرخ ایرانى…
دنیا در هزاره بدبختىهایش رها شده بود.
تاریکى، پا از گلیم خویش فراتر نهاده بود و قلب انسانهاى تکیه داده به سایه گندم را استخدام مىکرد. دریا در صحن آب و در غربتى محض، درد مىکشید و تلاطم امواج محبت، بر دوش خاطرهها تشییع مىشد.
شب، خورشید آزادى را احاطه کرده بود و آرزوى صلح، در دلهاى زلال مردم جارى بود.
لبخند لحظهها
T A K F A R S
باد، به یک بار تقویم سرنوشت را به هم زد. لحظهها در سکوت مظلومیتشان لبخند زدند و بلوغ پنجرههاى سبز باغ را جشن گرفتند.
دقیقههاى نوجوان انقلاب، قسم یاد کردند تا روزهاى خاکسترى دنیا را به ابدیت بسپارند.
سوگند خوردند که روى پاى غیرتشان بایستند و طاغوت و استکبار را عزادار باور پلیدشان کنند.
سوگند خوردند که داغهاى کمرشکن و زخمهاى بىمرهم را التیام بخشند، مشق همت و اتحاد را در مسیر ماه جارى کنند و از خُم ولایت، سیراب گردند. سوگند خوردند تا باورهاشان بیمه نشده، بىگدار به آب نزنند.
سوگند خوردند تا در سایه ایمان شعلهور و رهبرشان، تکلیف تمام شمعهاى زمانه را روشن کنند.
با کولهبارى از نفسهاى سپید
صبح، با کولهبارى از نفسهاى سپید، دمید. ستارهها، پنهان شدند و خورشید، سوار بر سریر شعر، ظهور کرد.
باران، دامن گلهاى نوشکفته وجود را تکان داد و سبد سعادت را به دستشان هدیه کرد.
ضریب نفسهاى صبح، با ضربان قلب عالم درآمیخت و فریاد زد… .
تک فارس www.takfars.ir